سکوت نم آلود کلاس را معلم در هم شکست
احمدک از خا جست
بانگ دلش سر داد؛این بانگ چه بود؟
ناگهان معلم رو کرد به احمدک و گفت:بگو تا بدانم سعدی چه گفت
احمدک گفت:سعدی گفت
بنی آدم اعضای یک دیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آور این روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو کز........................ تو کز............................
وای احمدک یادش نبود
معلم رو به احمدک کرد و گفت:ای احمدک نادان بگو چرا نخواندی درس دیروز را؟
مگر فرق تو با اینان در چیست؟؟؟؟؟؟؟
احمدک گفت:فرق من با اینان در این است که اینان سر بر دامان مادر نهاده اند
من بی او کنم سر بر خاک
که اینان بر مال پدر تکیه کرده اند من بی او کنم پینه دوزی
ببین دستانم را چگونه پینه بستند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
معلم رو به بچهها کرد و گفت:بروید فلک را بیاورید تا پاهایش را نیز چون دستانش پر پینه کنم
ناگهان احمدک یادش آمد و
گفت:تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی
سلام
قشنگ بود به خصوص که از حفظ هم نوشتیش
به هر حال جالب بود
راستی ایران کد نیومده
اگه نیاد من ضایع می شم
التیام
نشانی زخم ها را گم کرده است .
سلام مرسی
امیدوارم همینطوری که گفتین باشه و نوشته هامو دوس داشته باشین
راستش این آپ شما منو یاد شعر خدا بابا انداخت
چرا نمی گی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آفرین خواهش می کنم!!!
نگی من میمیرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!